چند روزی است که از اکران «مست عشق» یکی از پر سر و صداترین آثار سینمایی چند سال اخیر می گذرد. این فیلم مرحله پیش تولید، تولید و انتظار برای اکران پرحاشیهای را طی کرد تا بالاخره به پردهی سینماها در ایران رسید. «مست عشق» برشی کوتاه و شاید حتی شتابزده از زندگی و ارتباط مولانا و شمس تبریزی است.
همین اول کار اجازه بدهید تکلیف را روشن کنیم. اگر کتاب «ملت عشق» نوشته الیاف شافاک را نخوانده باشید یا بدون هیچ پیش زمینهای دربارهی شمس و مولانا برای دیدن «مست عشق» به سینما بروید، احتمالا تا ۴۰ دقیقه اول، فیلم برایتان گنگ و مبهم است. داستان با یک تجمع و تظاهرات شروع میشود که پس از مدتی تازه بیننده متوجه میشود تمام این هیاهو به گم شدن شمس تبریزی بر می گردد. مولانا آشفته است، اما بدون هیچ توضیحی فلاش بک میخورد به سالها قبل و از روی آرایش موهای مولانا متوجه میشویم که به گذشته برگشتهایم. از اینجا تقابل شمس و مولانا برای بیننده آغاز میشود. اما جز توضیحی کوتاه به صورت نوشتار در ابتدای فیلم، هیچچیز درباره گذشته آن دو و مخصوصا شمس تبریزی نمیدانیم.
دوباره فیلم به زمان جلوتر باز میگردد. شمس گم شده و همه به دنبال او هستند. با روایت هر شخصیت از فیلم تکههایی از گذشته زندگی شمس و مولانا به تصویر کشیده میشود و آنقدر فلاشبک¬ها متعدد است که بیننده از جایی به بعد نخ تسبیح بخشهای مختلف زندگی دو شخصیت اصلی را گم میکند. در این میان به هیچکدام از شخصیتهای اصلی داستان زمان داده نمیشود تا به درستی به مخاطب معرفی شوند. این شخصیتپردازی سطحی، دربارهی همه کاراکترها وجود دارد. مثلا از جایی به بعد کیمیا خاتون وارد داستان میشود که عاشق شمس است. اما شکلگیری عشق و تکاملش را نمیبینیم و تنها مرگ این عشق به تصویر کشیده شده.
در بخشهایی نامنسجم به شک عموم مردم قونیه به رابطه شمس و مولانا پرداخته میشود، اما به مخاطب فرصت داده نمیشود که خودش هم درباره این موضوع قضاوت کند و تنها باید چند خطابه و طعنه و کنایه را ببیند. از نیمهی فیلم، شمس گم میشود و دوباره به ابتدای فیلم بر میگردیم. اما اینبار شخصیتهای جدیدی وارد داستان میشوند که از ابتدا اصلا به آنها پرداخته نشده، اما ناگهان به قهرمانان داستان بدل میشوند. صحبت از عرفان روی پرده نقرهای سینما کار بسیار خطرناکی است. چون میتواند تماشاگر را دچار سوءتفاهم و سوءبرداشت کند. اتفاقی که برای مست عشق هم اُفتاده است. رابطه شمس و مولانا به قدری عمیق و پیچیده است که نمیشود شکل و کیفیت آن را در زمان صد دقیقه برای تماشاگر توضیح داد و همین عدم توضیح درست و دقیق است که در نهایت باعث میشود تماشاگر چیز زیادی از آن سردرنیاورد و خسته شود.
مست عشق برای فتحی یک شکست کامل است مست عشق برای فتحی یک شکست کامل است؛ چه از لحاظ داستانی و چه از لحاظ نحوه مواجهه با یک مضمون پیچیده. استراتژی غلط فتحی باعث شده تا تمام ظرفیتهای مست عشق از دست برود و فیلمی با این حجم از هزینه و استفاده از ستارگان بزرگ سینمای ایران و ترکیه تبدیل به فیلمی سطح پایین شود. فیلم تنها به مدد حاشیههای پرتعدادی مانند مخالفت برخی مراجع به ساخت فیلم به دلیل تبلیغ صوفیه، مشهور شده است نه کیفیت نهایی خودش.
گروه بازیگران شاید به نظر به برسد که بازیگر اصلی فیلم «مست عشق» پارسا پیروزفر است، اما شهاب حسینی با بازی روان و بینقصش در نقش شمس، پیروزفر را به یک بازیگر مکمل در فیلم تبدیل کرده. حسینی در لحظاتی که باید در هیبت شمس تبریزی آواره و بیخانمان به خوبی از پس این نقش برآمده و از طرفی در سکانسهای عاشقانهای که با کیمیا خاتون همراه میشود، بازیاش دیدنی است. پارسا پیروزفر، جز در دیالوگ گفتن به سبک قرن هفتم هجری، بازی ویژهای از خود در این نقش به نمایش نگذاشته. پیروزفر عصیانگر سریالهای «در پناه تو» و فیلم «مرسدس»، میان¬سال شده و حتی در سکانسهایی که پریشان و خیابانگرد است، بیشتر خود پیروزفر را میبینیم تا مولانای سرگشته را.
اما دربارهی ابراهیم چلیککول، بازیگری که احتمالا طرفدران سریالهای ترکی او را میشناسند. بازی برونگرا و پر از اکتهای رزمی او، یکی از جلوههای جذاب «مست عشق» است. طراحی این صحنهها و بازی گرفتن از چلیک کول، احتمالا یکی از نقاط مثبت کارنامه حسن فتحی خواهد بود.
گروه تدوین فیلم در بخش تدوین هم برخی آن را فیلمی نیمه کاره توصیف کرده اند که هنوز تدوین نهایی نشده و سازندگان آن را با عجله روانه پرده سینما کردهاند. شاید هم بلاتکلیفی چندین ساله سرمایهگذاران وسازندگان اثر سبب شده فیلمی ناقص را به اکران برسانند. به طور کلی منتقدان «مست عشق» را اثری بلاتکلیف، گنگ و غیر منسجم میدانند که دچار آشفتگی شده و تغییر لحن آن، مخاطب را آزار میدهد.
اما چرا باید «مست عشق» را دید؟ به این دلیل که فیلم دارای هویتی مستقل است و خوانش مخصوص به خود از سوژه را دارد. وانگهی، یکی از کارکردهای سینما، تصویری کردن شنیدهها و خواندهشدهها است؛ حتی اگر حرفی تازه نداشته باشد.
مهم این است که حالا، در ویترین سینمای ایران فیلمی وجود دارد که فرازهایی از زندگی شمس و مولانا به همراه اتفاقات زمانه را تبدیل به یک روایت سرگرمکننده، با چاشنی قصه، فضاسازی، موسیقی، بازیهای خوب و … کرده است.
تازه، در حد توان، تلاش کرده منصف باشد و از قدیسسازی و تاکید اغراقآمیز بر جغرافیا (ایرانی بودن مولانا) بپرهیزد. چون هدف اصلی فیلم همانی است که بارها شمس بیان میکند: «عشق یا تکلیف؟» و آنچه مولانا را از مرحله زهد به عرفان میرساند، رهایی از قید تکلیف و راهی شدن در وادی عشق است.