آرشیو

تلاش سازندگی برای پوشاندن شولای عریانی لیبرالیسم بر تن ظریف

اکوبورس: سازندگی با دستاویز قرار دادن تحریم ظریف، مدعی شد مشی لیبرالی ظریف مقابل شیوه امپریالیستی ترامپ، علت تامه تحریم است؛ گویی عرصه تفکر چون کله‌پاچه‌های رحیم کله‌پز است که به مذاق دل، کله را از پاچه، بناگوش و چشم و زبان جدا کنند!
به گزارش اکوبورس به نقل از خبرگزاری دانشجو، خاصیت روشنفکری وابسته، تکرار و عدم نوزایی و نوگرایی حداقل در ظاهر ادبیات رسانه‌ای است؛ سازندگی با تکرار دوگانه شکست‌خورده لیبرالیسم در مقابل امپریالیسم، با دستاویز قرار دادن تحریم ظریف، مدعی شد مشی لیبرالی ظریف مقابل شیوه امپریالیستی ترامپ، علت تامه تحریم است. پیوند عجیب سازندگی با قطبی‌سازی مفاهیم پیچیده بهم تمامی ندارد؛ یکی از آفت‌های فضای ژورنالیسم این است که نویسنده با آوردن مطالبی گزینشی و بدون توجه به ماهیت مباحثی که به هم بافته و اصل ماجرا، نتیجه دلخواه خود را می‌گیرد و از پایه با طرح مبحثی بی اساس تا انتهای متن هر چه می‌خواهد به مخاطب القا کند را می‌نویسد. نگاه ژورنالیستی غربگرایان به حوزه اندیشه موجب شده وی مکاتب فکری را، چون کله‌پاچه‌های رحیم کله‌پز است که به مذاق دل، کله را از پاچه، بناگوش و چشم و زبان جدا کند! امروزه واژه لیبرالیسم به ابزاری برای لفاظی‌های سیاسی بدل شده، اما واقعیت این است که این واژه بیانگر ایدئولوژی زمانه ماست، ایدئولوژی‌ای که منطق بازار را مقدس شمرده و هر آنچه مایه انسان‌بودن ماست را کنار می‌گذارد. زمانی بود که صحبت از رئیس‌جمهوری ترامپ احمقانه می‌نمود، همین‌طور بود سخن‌گفتن از فراگیرشدن ایده‌های هایک، اما امروزه این ماییم که در جهانِ ایده‌های هایک و سیاست‌های ترامپ زندگی می‌کنیم و امثال قوچانی سعی در زدودن خون صد‌ها میلیون انسان از دامان لیبرالیسم دارد. امپریالیسم نو- که استعمار نو شکل عملی آن است- به معنای وضعیتی است که در آن کشوری، با داشتن استقلال سیاسی، از دست‌اندازی و دخالت کشور دیگری و یا عوامل آن آسیب ببیند و این رابطه ممکن است دنباله‌ی رابطه استعماری گذشته میان دو کشور نباشد و قدرت نوخاسته‌ای آن را پدید آورد. در برخی از بخش‌های جهان (مثلاً، آمریکای لاتین) اغلب اصطلاحات هم‌ردیف مانند «امپریالیسم اقتصادی» (یا به اصطلاح دقیق‌تر، “امپریالیسم دلار”) را بیشتر به کار می‌برند. محققان معتقدند پایان حکومت رسمی مستعمراتی در جهان سوم، تأثیر چندان بر روح امپریالیستی قدرت‌مندان جهان نداشته است؛ زیرا با وجود رژیم‌های فاسد، وابسته و مرتجع در این کشورها، آن نوع از استقلال سیاسی که کسب شده، به پدیده‌ای ساختگی تبدیل می‌شود. گروه هیأت حاکمه جدید با هیأت حاکمه قدیم پیوند می‌خورد و طبقات مالدار تحت پشتیبانی امپریالیسم، کلیه‌ی امکانات خود را برای خفه کردن جنبش‌های مردمی- که برای استقلال ملی و اجتماعی پیکار می‌کنند- به کار می‌برند و چپاول مواد خام در کشور‌های عقب‌مانده توسط سرمایه‌ی خارجی به شکل گذشته همچنان ادامه دارد. کشور‌های صنعتی از طریق موقعیت برجسته‌ی اقتصادیشان در تجارت جهانی و از طریق نفوذ شرکت‌های بزرگ که در مقیاس جهانی عمل می‌کنند، هنوز کنترل خود را حفظ کرده‌اند. زیرا گرچه نوعی استقلال سیاسی در این کشور‌ها وجود دارد، اما محیط اقتصادی آن‌ها به شدت تحت تأثیر سلطه‌ی جوامع مرکزی است و بورژوازی خارجی همچنان در رأس قدرت در این جوامع پیرامونی است. برخی پژوهشگران معتقدند لیبرالیسمِ پوشش‌یافته پس از جنگ، بساط امپریالیسم را برنچیده بلکه تنها ساختار‌های کلانی پدید آورده است که به شمال توسعه‌یافته اجازه داده است به شکل اسلوب‌مند از منابع اقتصادی و نیروی کار جنوب توسعه‌نیافته بهره‌کشی کند. آن‌ها انترناسیونالیسم لیبرال و نهاد‌های اصلی آن مانند صندوق بین‌المللی پول و بانک جهانی را یک ردای مبدل بر قامت امپریالیسم می‌دانند و معتقدند فعالیت امپریالیستی از طریق انترناسیونالیسم لیبرال، از شیوه‌های پرهزینه رسمی مانند اداره مستقیم سرزمین‌ها، به شیوه‌های غیررسمی‌تری، چون شرکت‌های چندملیتی غربی تبدیل شده است که برای بهره‌مندی از نیروی کار ارزان و معافیت‌های مالیاتی، در کشور‌های جهان سوم استقرار می‌یابند و بدین‌سان همان فرآیند‌هایی در حال وقوع است که در امپریالیسم کلاسیک شرح داده شده‌اند. یکی از سؤالاتی که لیبرال‌ها باید به آن پاسخ دهند این است که امپریالیسم برای استعمار و استثمار کشور‌ها چه می‌خواست که لیبرالیسم نداشت؟ از فرد‌گرایی که جوهره وحدت ملی را قربانی می‌کند تا نظریات تساهل‌گرای اقتصادی در کاپیتالیسم از بازار آزاد در مکتب کلاسیک آدام اسمیت تا مکاتب جان مینارد کینز و میلتون فریدمن که همان مرکانتیلست‌ها بودند با نقابی از آزادی، جالب آنکه در برهه‌ای از زمان برای خود حق گمرک و برده‌داری قائل بودند در همان حال کشور‌ها را به بازار آزاد ترغیب می‌کردند، واقعیتی که اسلام ناب در نقطه مقابل آن تمام قد ایستاده. این لیبرالیسم است که باید پاسخگوی رفتار‌های پارادوکسیکال خود در حوزه دموکراسی در کشور‌های تحت سیطره و سلطه مدعیان آزادی‌خواهی و حذف فیزیکی یا حذف معنوی عدالت‌طلبان و آزادی‌خواهان سایر ملل جهان که در برابر ظلم حکومت‌های لیبرال ایستادند (از چه‌گوآرا در امریکایی جنوبی تا ناصر در مصر و…) باشد. بسیاری از اندیشمندان جهان معتقدند لیبرالیسم ایدئولوژی خشونت است. جان لاک که پدر لیبرالیسم لقب گرفته است و قوچانی در جایی آن را مدافع آزادی و مخالف امپریالیسم معرفی می‌کند، دبیر شورای تجارت و مستعمرات در کارولینای امریکا، سهامدار در شرکت‌های برده داری و شرکت‌های زمین خواری و دبیر دولت لرد شافتسبری صدر اعظم دولت انگلیس بوده است. او در کتاب دو رساله خود در رساله دوم در بخش مالکیت Property می‌گوید: اصل بر وضع طبیعی و رضایت به قوانین طبیعی است؛ مگر اینکه بر مبنای یک قرارداد و قاعده توافقی صورت گیرد. جوامعی که به این قاعده رضایت نمی‌دهند، در حالت توحش می‌مانند؛ لذا مجوز داریم آن‌ها را تحت استعمار درآوریم؛ لذا می‌گوید: سرخپوستان آمریکا Indian Wild هستند که باید در حد نیاز مصرف کنند و اجازه بهره برداری از زمین‌ها را دارند و بقیه آن برای تصرف اولیه به روی همگان باز است. این تفکر که «بقیه در حد نیاز برای مصرف» آن هم در حدودی که استکبار تعریف می‌کند، می‌توانند حق داشته باشند، یک تفکر استکباری بر مبنای اندیشه لیبرالیستی است. استوارت میل یکی دیگر از فلاسفه لیبرالیسم است که قوچانی از آن به عنوان مخالف امپریالسیم نام می‌برد. او تقسیم بندی west and the rest (یک طرف غرب و طرف دیگر سایرین) را ارائه می‌کند. او رسماً تمایز بین مردمان با معیار فرهنگ برتر superior و فرهنگ فروتر inferior را وضع می‌کند و می‌گوید نباید قواعد یکسانی برای رفتار میان ملل متمدن و وحشی وضع کنیم: «نخست اینکه قواعد معمولی اخلاق بین المللی مبتنی بر رفتار متقابل و بده و بستان است؛ اما وحشی‌ها اهل رفتار متقابل (reciprocate) نیستند. آن‌ها نمی‌توانند هیچ قاعده‌ای را رعایت کنند…. دوم اینکه ملت‌هایی که هنوز وحشی هستند و از مرحله توحش در مدت زمان محتمل آن عبور نکرده اند، باید فتح شوند و تحت انقیاد خارجی‌ها قرار بگیرند.» جان رالز هم یک فیلسوف لیبرال متأخر است که در اندیشه‌های خود متعرض بحث عدالت نیز شده است، می‌گوید: «دموکراسی آمریکایی نه تنها مقدم بر عدالت است بلکه عدالت بر این مبنا تعریف می‌شود.» مجموعه‌ای از حقوق را بر مبنای لیبرالیسم تعریف و برای انسان‌ها تعیین می‌کند و کسی را که خلاف این عمل کرد، قانون شکن می‌داند و چنین تجویز می‌کند: یک دولت قانون شکن که این حقوق را نقض می‌کند، باید محکوم شود و در موارد جدّی می‌توان آن را تحت مجازات‌های شدید (forceful sanctions) قرار داد و حتی در آن کشور مداخله کرد. (John Rawls, The Law of Peoples, ۸۱). با این تعاریف از منظر اندیشمندان لیبرال، هرکه با ماست آزاد است و هرکه علیه ماست باید نابود شود! و این مگر چیزی جز امپریالیسم می‌تواند باشد! آن‌ها یک‌سری قانون خودنوشته و الحادی را مبنای خود قرار داده‌اند و هرکسی در این دهکده‌ی جهانی علیه نظم سکولار آن‌ها قیام کند، محکوم به نابودی می‌شود. مخالفت با انقلاب اسلامی و اسلام سیاسی مگر خارج از این پارادایم امپریالیستی بوده است. نکته‌ دوم اینکه اتفاقا لیبرالیسم که در مبنا ایدئولوژی خشونت است، برای پیروان‌اش در کشور‌های غیرلیبرالی جز وادادگی و تحقیر چیزی نداشته است. سازندگی به نمایندگی از غربگیاران در حالی مدعی جدایی امپریالیسم از لیبرالیسم است که خود او به عنوان یکی از روشنترین مصادیق نقض این مساله است؛ وی به عنوان نماد جریان زنجیره‌ای لیبرال، چندی پیش با تمسک به میلیتاریسم و ترساندن مردم از جنگ که همواره جزء جدایی‌ناپذیر امپریالیسم است، به دنبال تحمیل مذاکره با ترامپ به عنوان تنها راه نجات بود. حقیقتا چه شد که منادی مذاکره با کابوی امریکایی با گرو گرفتن آرامش مرد، به یکباره با پوشاندن شولای عریانی لیبرالیسم به تن وزیر خارجه جمهوری اسلامی، چهره ترامپ‌ستیز از خود نمایان می‌کند؟ سازش‌طلبان می‌خواهند نتیجه بگیرند که ظریف هم می‌تواند لیبرالی باشد که علیه امپریالیسم می‌جنگد و اصولا تهدیدهایش از حوزه‌ انقلابی‌گری اسلامی نیست. در حقیقت سازندگی به سیاق تقی‌زاده‌ها، از دوران مشروطه تاکنون هیچ حرف جدیدی برای گفتن ندارند و تنها به تکرار مکررات می‌پردازند؛ مکرراتی که در لابلای صفحات تاریخ باید به دنبالش گشت.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا