اکوبورس: تنش میان ایران و آمریکا بالا گرفته و به مسأله اول عرصه سیاسی و موضوعی مهم در سیاست جهانی بدل شده است.
به گزارش اکوبورس، من از آن دستهام که اعتقاد دارم صرفنظر از هر ابتکار عملی در سیاست خارجی، مسأله سیاست خارجی ایران را باید در ادامه سیاست داخلی و ابتدا با توجه به داخل حل کرد. تحولات سیاست خارجی تحت تأثیر شدید سیاست داخلی است. سیاست داخلی ایران را با مفاهیم زیادی توصیف کردهاند، اما من تصور میکنم این سیاست بر محور سهگانهای شکل گرفته است که تا تغییری در آن ایجاد نشود، دشوار بشود تحولی در شرایط کشور – که پیشتر آنرا فرسایش تمدنی خواندهام و تنش میان ایران و آمریکا هم بخشی از آن است – ایجاد شود. وضعیت نیروهای اجتماعی و سیاسی ایران امروز را به کمک مفهومسازی یکی از همکارانم با سه کلمه میتوان وصف کرد: جامعه «خودی، نُخودی، بیخودی». خودیها: قدرت سیاسی بخشی از جامعه را «خودی» تلقی میکند. خودیها دستشان باز است که بقیه را با هر وصفی بخوانند، اعتماد بهنفس کاذبی دارند که هر کردارشان را برایشان درست جلوه میدهد، معیارهای ارزیابی و داوری دیگران را بنا میکنند، منافع ملی را آنها تشخیص میدهند، داور دنیای و آخرت مردماند، اوصاف خوب شجاعت، صداقت، دیانت، کیاست و … از کمالاتشان است؛ مورد اعتمادند و خطاهاشان بخشودنی است. اقلیتی هستند که به رخ اکثریت کشیده میشوند. نخودیها: اکثریتی هستند که همین جوری «هستند». مردمی که زندگی عادی دارند، اما مشارکت سیاسی و اجتماعی هم میطلبند، میخواهند بخشی «جدی» و اثرگذار از بازی سیاست-جامعه باشند، و همه جا «بازیگر باشند»، اما احساس میکنند «بازیگردانی میشوند.» گویی وقتی خودیها لازم دارند به بازی گرفته میشوند و وقتی خرشان از پل گذشت، توپ جمع کن میدان بازی هم نیستند. عین کودکانی که به بازی فوتبال بزرگترها داخل میشوند، به عنوان نخودی یارکشی میشوند و دائم دنبال توپ میدوند، اما کسی به آنها پاس نمیدهد، پایشان به توپ نمیخورد، اما گاه گاه که بزرگترها شوت میکنند، توپ توی صورتشان میخورد و وقتی توپ به خانه همسایه میافتد و میخواهد آنرا پاره کند، نخودی را میفرستند که زنگ بزند، خجالت بکشد و توپ را پس بگیرد. بیخودیها: اینها گویی اصلاً بیخود کردهاند که هستند، «بیخودی» هستند. اکثریت روشنفکر، هنرمند، آنان که دینداری، سبک زندگی، آمال و آرزوها، چارچوبهای اندیشه و جهتگیریشان به دنیا و آخرت با «خودی»ها فرق دارد. همین که مثل خودیها نیستند، یعنی بیخودی هستند. تحمل میشوند، استخوانی در گلو و خاری در چشم خودیها، آسته میرن آسته میان که کسی شاخشان نزند، نقشهای نخودی هم بازی میکنند، مورد اعتماد نیستند، خودشان فکر میکنند به اندازه بقیه یا حتی بیش از آنها ایران را دوست دارند، اما خودیها به خودشان حق میدهند با هر وصفی آنها را بخوانند و برانند. دایره خودیها به مرور زمان تنگتر و تنگتر شده است. نخودی بودن نخودیها احساس بیقدرتی، استیصال و بازی خوردن را در آنها تقویت کرده است. آنها احساس میکنند خودیها هر وقت لازم دارند از واژه «ما» استفاده میکنند و آنها را هم کنار خودشان جمع میبندند، اما این جمع بستن فقط برای مدت محدود، کار محدود و بدون تقسیم منافع و منابع است. بیخودیها هم سعی میکنند حقشان را از خودیها بگیرند، بیش از آنکه در کنار هم زندگی کنند و جامعه بسازند، معامله میکنند، برخی با خودیها، برخی با خدا و برخی با آرمانهایشان. تفکیک خودی، نخودی و بیخودی، جامعه را سه شقه کرده، افقهای آینده خاکستری شدهاند و گویی مهدی اخوان ثالث به این دنیا بازگشته تا بگوید «زمستان است.» خودیها اولش فکر میکردند این انحصار همه خوبیها خوب است، اما برخی از آنها حالا فهمیدهاند «انسان موجود اجتماعی است» و وقتی میتوان آرامش و احترام داشت که همه آرامش و احترام داشته باشند. خودیها که همه نخودیها و بیخودیها را بیگانه کردند، حالا خودشان بین اکثریت بیگانگی احساس میکنند. خودیها خجلتر و همزمان خشنتر؛ نخودیها مستأصلتر، ناراضیتر، تحقیرشدهتر و منتفرتر؛ و بیخودیها کمامیدتر میشوند؛ آنها که دستشان برسد میروند، برخی مناقشه و برخی دیگر معامله میکنند و آرمانگراترها میکوشند تا برای ایران هم که شده هر سه گروه را به هم نزدیک کنند. جامعه سهپاره برای هیچ عرصه مهمی تصمیم شجاعانه و مناسبی نخواهد گرفت. * محمد فاضلی – عضو هیئت علمی دانشگاه شهید بهشتی