اصلاح نظام از صدا و سیما آغاز شود
با وجود این که هنوز جزئیات تغییرات روشن نیست، اما اگر این نوید تحول جدی باشد، بیتردید مهمترین کانونی که باید در معرض تحول قرار گیرد، رسانه ملی است.
در روزهایی که جامعه ایران با تحولات کارساز اجتماعی و مطالبات نوپدید روبهروست، توییت دکتر ولایتی، مشاور ارشد رهبری، امیدی تازه از آغاز اصلاحات اجتماعی را مطرح کرد؛ اصلاحی که اگر جدی گرفته شود، نقطه شروع آن باید رسانهای باشد که سالها از عامه مردم فاصله گرفته است. صداوسیما، بهعنوان مهمترین ابزار ارتباط حاکمیت با مردم، بیش از همیشه نیازمند بازنگری در رویکرد و بازتعریف نقش خود در مسیر شنیدن و انعکاس ضربان واقعی جامعه و بازسازی اعتماد عمومی و اعتبار اجتماعی است.
صداوسیمایی که با وجود نام پُرطنینش، سالهاست از مخاطب ایرانی و مفهوم واقعی «ملی» فاصله گرفته است. چراکه «ملی» به معنای انعکاس صداها، سلیقهها، سبکهای زیست و تنوع فرهنگی، اجتماعی و سیاسی ملت است، نه بلندگوی یک اقلیت خاص. این رسانه، بهجای آنکه آیینهای برای نمایش تکثر ایران باشد، به تریبونی ویژه برای جریان فکری محدود و یکدست تبدیل شده؛ جریانی که نهتنها طیف وسیعی از جامعه را نادیده گرفته، بلکه آنان را بهصراحت حذف و طرد کرده است.
در چنین وضعیتی، جای تعجب نیست که در نظرسنجی رسمی سال گذشته، بیش از نیمی از مردم اعلام کردهاند به صداوسیما اعتماد «کم» یا «خیلی کم» دارند. این رقم صرفاً یک داده آماری نیست؛ بلکه نشانهای از بحران اعتماد و فریادی خاموش از دل جامعهای است که دیگر خود را در آیینه رسانه نمیبیند. وقتی مخاطب، اعتماد خود را به رسانه از دست میدهد، دیگر نه تماشاگر باقی میماند و نه شنونده. گاه بیتفاوت و گاه به منتقدی صریح بدل میشود.
دلیل این بیاعتمادی روشن است. مردم در زندگی روزمرهشان با تورم، بیکاری، فساد و تبعیض مواجهاند، اما در قاب تلویزیون، گویی جامعهای موازی به تصویر کشیده میشود؛ جامعهای پُرنشاط، بدون چالش، با اولویتهایی بیگانه با واقعیتهای مردم. این شکاف میان واقعیت زیسته مردم و روایت رسمی رسانه، شکافی عمیق و پُرهزینه است. مردمی که خروجیهای سیاستگذاریها را با تمام وجود حس میکنند، حالا دیگر رسانهای ندارند که علت آن را نیز شفاف برایشان روایت کند.
تأسفبارتر آنکه در بزنگاههایی که امکان جبران، بازسازی اعتماد و بازتعریف کارکرد رسانه ملی وجود داشت، مدیریت سازمان همچنان بر مسیر گذشته پافشاری کرده است. نمونه روشن آن، جنگ ۱۲ روزه اخیر بود که فرصتی برای آشتی با مخاطبان، برای اصلاح گذشته، برای بازگرداندن سرمایههای انسانی و رسانهای پدید آمد، اما نهتنها این فرصت از دست رفت، بلکه تصمیمگیران سازمان لحظهای در درستی روش خود تردید نکردند؛ گویی مسیر انکار و حذف، یک سرنوشت محتوم است.
ما با رسانهای مواجهیم که نهتنها تنوع سلیقهها را بازتاب نمیدهد، بلکه به حذف و توبیخ آنانی میپردازد که در صف اول دفاع از کشور ایستادهاند. صداوسیمایی که میبایست بسترساز همبستگی ملی باشد، اکنون به مانعی در برابر انسجام اجتماعی بدل شده است. چراکه ایده دفاع ملی را تنها در چارچوب گفتمان هسته سخت خود تعریف میکند و از بازتاب صداهای متنوعی که میخواهند از کشور دفاع کنند، پرهیز دارد.
در چنین شرایطی، تغییر در رویکرد فکری صداوسیما، یکی از کمهزینهترین و پُربازدهترین اقدامات ممکن است. اقدامی که میتواند پیام مثبتی از تمایل به اصلاح به جامعه ارسال کند، اما پافشاری بر حفظ وضع موجود، نشانهای از عمق مسئله است. اینجا دیگر بحث بر سر اشخاصی همچون پیمان جبلی یا وحید جلیلی نیست؛ موضوع، جریانی فکری است که سازمان را در اختیار گرفته و حتی کوچکترین احتمال خطا را نیز برنمیتابد.
تغییر این جریان فکری، میتواند نشانهای از اراده نظام برای بازسازی رابطهای گسسته باشد. رابطهای که جامعه، بهواسطه سرعت تحولاتش، از فرآیندهای تصمیمگیری رسمی سبقت گرفته است و اگر این فاصله پُر نشود، مردم بهطور فزایندهای دورتر خواهند شد؛ همانگونه که سالهاست تحلیل، روایت و خبر را نه از تلویزیون، بلکه از فضای مجازی، ماهواره و رسانههای اجتماعی دنبال میکنند.
نباید فراموش کرد که بازسازی این رابطه، پیش از هر چیز نیازمند احیای کانالهای ارتباطی مؤثر است. و در وضعیت کنونی، صداوسیما چنین نقشی ایفا نمیکند، که خود به عاملی برای تعمیق اختلال تبدیل شده است. جامعه امروز ایران تشنه شنیدهشدن، شفافیت، همدلی و گفتوگوست. اگر این نیازهای اساسی نادیده گرفته شود، سرمایه اجتماعی با سرعت بیشتری فرو خواهد ریخت، و بازیابی آن بهمراتب دشوارتر و پرهزینهتر خواهد شد.
امروز حل بحران ناکارآمدی، بدون ترمیم رابطه حاکمیت با جامعه ممکن نیست. و این ترمیم، بدون بازتعریف نقش رسانه ملی، تحقق نخواهد یافت. صداوسیما اگر به مسئولیت تاریخی خود آگاه شود، میتواند طلایهدار فصلی نوین در تعامل حاکمیت و ملت باشد، اما اگر همچنان بر مسیر گذشته اصرار ورزد، دیر یا زود به نهادی بیاثر و بیمخاطب بدل خواهد شد. هنوز میتوان انتخاب کرد؛ انتخاب میان یک رسانه زنده و یک دستگاه ازکارافتاده و مهجور.
هر نظام حکمرانی، حتی قدرتمندترین آنها، اگر زبانش را از دست بدهد، شنواییاش را نیز از دست خواهد داد. صداوسیما دیگر زبان ملت نیست، بلکه پژواک طنین فرسودهایست که حتی حامیان دیروز را نیز خسته کرده. اما هنوز دیر نشده است. همانگونه که یک رسانه میتواند ابزار کنترل باشد، میتواند آغازگر آشتی نیز بشود. بازتعریف مأموریت صداوسیما، صرفاً یک اصلاح اداری نیست، بلکه گامی برای بازآفرینی گفتوگو در جامعهای است که از شنیده نشدن رنج میبرد. شاید وقت آن رسیده که دوباره گوش فرا دهیم؛ پیش از آنکه آخرین پنجرههای ارتباط نیز بسته شود.